نایاب

نمونه سوالات امتحانی -تحقیق-پاورپوینت- کتاب pdf

نایاب

نمونه سوالات امتحانی -تحقیق-پاورپوینت- کتاب pdf

کتاب آبنبات هل دار (pdf)

 

کتاب آبنبات هل دار (pdf):این اثر داستان طنزی است از زبان یک کودک بجنوردی به نام محسن که برادر

بزرگ‌ترش قرار است به جبهه برود.

راوی داستان، فرزند آخر یک خانواده پنج‌نفری است. آن‌ها همراه مادربزرگشان دریکی از

محله‌های قدیم بجنورد زندگی می‌کنند. فضای داستان سراسر ماجراهای خنده‌دار و حیرت‌آور است؛

ماجراهایی که محسن آن‌ها را ایجاد می‌کند.

فضای جذاب داستان در کنار لحن صمیمی و ساده راوی که در بسیاری از موارد باهمان گویش محلی

بجنوردی همراه شده، باعث همراهی بیشتر  مخاطبان با این داستان می‌شود.

 

قسمتی  از این کتاب پر فروش و خنده دار 

 

این خر به فروش می‌رسد!

مادر امین شاخه گل را از دستم گرفت و مرا بوسید. اولین بار بود که زنی، غیر از مادرم، مرا می‌بوسید. حتی عمه بتول هم چنین کاری نکرده بود؛ چون

وسواس داشت و به قول او من هَپَلی [از شخصیت‌های برنامه تلویزیونی محله بهداشت؛ ارائه‌گر نقش میکروب و آلودگی] بودم. وقتی مادر امین جلوتر از

من وارد خانه شد، فوراً جایِ بوس را پاک کردم که بعداً به جهنم نروم.

– امین جان، ببین کی اومده دیدنت…

.

امین، با دیدن من، به جای نشان دادن اشتیاق و خوشحالی، بلافاصله سرش را توی سطلی که کنار رختخوابش گذاشته بودند، خم کرد… مادرش با

خحالت گفت: «نمی‌دونم کدوم دوستش به زور بهش تخم‌مرغ گندیده داده و پسرم رو به این روز انداخته.»

.رنگم پرید و ملتمسانه به امین نگاه کردم که مبادا مرا لو بدهد! امین هم، به خاطر اینکه به عیادتش رفته بودم، چیزی نگفت. خواستم جلوتر بروم، اما

امین با دست اشاه کرد که زیاد نزدیک نشوم. مادرِامین فوراً پنجره را باز کرد و گفت: «فکر کنم به بوی عطرت حساسیت داره.» توی دلم گفتم: «چی

سوسول!» اما، برای اینکه خودم را خوب نشان دهم، گفتم: «عطرش مال مشهده. پارسال خودم خریدمش. امروز زدم که به تبرکش حال امینم ایشالله

زودتر خوب بشه.»

.

مادر امین، درحالی که از ادب و لطف من تشکر می‌کرد، خودش کنار پنجره نشست. ظاهرا، به خاطر بوی عطر، حال خودش هم داشت بد می‌شد.

بعد از آن شروع کردم تا توانستم از خودم خوب گفتم و بقیه را خراب کردم. به همین خاطر بود که تا لحظه‌ای که نشسته بودم همه داشتند تحسینم

می‌کردند و با شخصیتی که از خودم ساخته بودم حتی خودم هم داشتم به خودم علاقمند می‌شدم؛ اما همین که بلند شدم تا بروم، امین و دریا [خواهر

امین که محسن به او علاقه دارد] با صدای بلند خندیدند. مادرِ امین هم خنده‌اش گرفته بود؛ اما به زور سعی می‌کرد خنده‌اش را نگه دارد. به پشتم که

دت زدم، متوجه شدم یک کاغذ چسبیده شده است. با خجالت و در حالی که عرق می‌ریختم، کاغذ را از پشتم جدا کردم. رویش نوشته شده بود: «این

خر به فروش می‌رسد.»

– کدوم بی‌ادبی اینو زده پشتت محسن جان؟

– فرهاد… باز بگین بچه با ادبیه… مگه دستم بهش نرسه!با وساطت مادرِ امین قرار شد فرهاد را نزنم؛ اما وقتی می‌خواستم ملیحه را بزنم کجا بود تا

بخواهد وساطت کند؟!

 

برای دریافت این کتاب به صورت pdf اینجا کلیک نمایید  

کتاب آبنبات هل دار (pdf)

کتاب آبنبات هل دار (pdf)

zaker25.blogfa.com

سایت نایاب

www.nayab1.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *